یه کتاب خووووب
 
 
خانه کتاب های خوب
 

رمان : آسمان شیشه ای نیست

به قلم: مرتضی انصاری زاده

 

یکی از کتابهای متفاوتی بود که خوندم. متفاوت از جهات دغدغه و قلم نویسنده.

حامد جوان دانشجویی که از محیط فرهنگی مذهبی وارد فضای متفاوت دانشگاه تهران می شود.

علاقه دیرین اش به دختر خاله اش و همچنین آشنایی اش با یکی از دختران دانشگاه آغاز تزلزل فکری و اعتقادی و روحی او می شود...

فضای ذهنی و نیز محیطی شخصیت داستان بسیار ملموس و باورپذیر و قابل درک است.

شک و تردیدی که گربیای بسیاری از افراد را در مقطعی از زندگی می گیرد و تداوم شان بستگی به نوع برخورد هر شخص با آن سوال خا و تردید هاست.

سوال ها و تردیدهایی که لازمه هر اعتقادی است به شرطی که این دوران شک و تردید مقطعی باشد و فرد بتواند به سلامت از آن عبور کند نه اینکه در باتلاق شک و تردیدها گیر کند.

منتها نقدی که به نظر من بر این رمام وارد است این است که در تمام طول داستان خواننده منتظر راهی برای رهایی از این فضای مبهم و مردد است و منتظر ثبات و روحی و آرامشی حداقل نسبی است که چندان اتفاق نمی افتد. یعنی  نویسنده انواع سوال های ریز و درشت را مطرح می کند بدون اینکه نهایتا حداقل راه حل مختصری پیش پای خواننده بگذارد.

رویارویی و آشنایی شخصیت داستان با «فیلیپ» می توانست نقطه عطفی برای داستان باشد و به واقع خواننده نیز منتظر نکات مهمی از فلیپ بود که متاسفانه این فضا به سادگی از دست می رود بدون اینکه چیزی گیر خواننده بیاید.

نه اینکه او بتواند پاسخ تک به تک سوال های حامد را بدهد -که چنین انتظاری معقول نیست- بلکه در چند جمله را رسیدن به ثبات روحی و فکر را نشان اش بدهد.

 

در هر حال اثر ارزشمندی است منتها برای کسانیکه حداقل اوایل دوران پر تنش نوجوانی را سپری کرده اند .

 

قسمتی از متن کتاب:

نگران بود که همه عمر و به خصوص جوانی اش را با این  شک و تردیدها بگذراند.

می ترسید که فردا که از خواب بیدار شود، چیزی پیش بیاید و مردم جهان به دو گروه تقسیم شوند و مجبور شود در یکی از دو گروه بایستد و رفتن به طرف گروهی که چیزی از درون او را به طرف فرا می خواند، یقینی لازم داشته باشد که فاقد آن است...

***

بله آسمان شیشه ای نیست تا همه بتوانند به راحتی حقایق عالم بالا را مشاهده کنند و به راحتی به یقین برسند 

به قول «فیلیپ» ؛ گاهی لازمه آدم برای اعتقاداتش رنج بکشه!


برچسب‌ها: آسمان شیشه ای نیست, مرتضی انصاری زاده, شک و تردید, یقین
 |+| نوشته شده در  سه شنبه نوزدهم شهریور ۱۳۹۸ساعت 12:28  توسط م. مدنی  | 

اگه کلی سوال و شبهه و نقد درباره جایگاه و حقوق زن ها داری

اگر فکر می کنی در اسلام نسبت به زن بی عدالتی شده

اگر می خوای  بتونی به درستی از هویت زن دفاع کنی

 

                                           این کتاب رو از دست نده!

 


 شما با خوندن این رمان، با نظریه های تاریخی درباره «زن»

با فعالیت های «فمنیستی» در جهان

با تعریف زن  از نگاه اسلام اشنا می شین.

 

قسمتی از متن کتاب:

سمیه با لحنی طعنه آمیز گفت:

فکر می کنم چیزی داریم به نام حیای زنانه یا دخترانه!

فهیمه عینکش را که پایین آمده بود، بالاتر گذاشت و گفت:

پس فشارها و محدیودیت هایی که بقیه برامون ایجاد می کنن چی؟

عاطفه دیگر مهلت نداد که فهیمه چیزی بگوید، ناله ای کرد و گفت: ای قربون اون دهنت برم فهیمه جون که گل گفتی، فدات بشم. زدی توی خال! مدینه گفتی و کردی کبابم. آقا من یکی طرف فهیمه ام! چون می فهمم چی داره می گه.

 

 


برچسب‌ها: دختران آفتاب, زن, فمنیسیت, نظریه درباره زنان
 |+| نوشته شده در  یکشنبه ششم مرداد ۱۳۹۸ساعت 12:0  توسط م. مدنی  | 

بالاجا قارا بالیق

به قلم: صمد بهرنگی

ترجمه : اسد بهرنگی

 

حکایت معدود آدمهایی است که متفاوت از دیگران می اندیشند و به خاطر همین اندیشه متفاوت سرنوشت متفاوتی هم دارند.

انسانهایی که فراتر از عادتهای روزمره اند...

 

قصه یک ماهی سیاه کوچک است که با دیگر ماهی ها در یک برکه کوچک زندگی می کنند و هر روزشان یک روال عادی و تکراری دارد.

ماهی سیاه کوچولو برخلاف دیگران نمی تواند بپذیرد که "زندگی" همین گشتن در یک برکه کوچک باشد.
او باور دارد که دنیا؛ جاهای بزرگتر و شگفت انگیزتری دارد.

و همین باور او باعث می شود که دیگران به شدت با او مقابله برخیزند.

اما ماهی سیاه کوچولو تسلیم شدنی نیست....


"بالاجا قارا بالیق" رو دهها بار برای خودتان و صدها بار برای کودکانتان بخوانید!🐟

 

قسمتی از متن «بالاجا قارا بالیق»:🐟

بالاجا قارا بالیق دئدی:« یوخ آنا ! من بو دولانماقلاردان یورولموشام. ایسته ییرم یولا دوشوب گئدم گورَم آیری یِرلَرده نه خبرلر وار.
ممکون دی فیکر ائدَه سن آیری بیر کس بو سولَری منه اویره دیب. بونو بیل کی من چوخداندی بو فیکره دوشموشَم. البته اوندان بوندان دا چوخ شئی لَر اویرَنمیشَم؛ مثلا بونی باشا دوشموشم کی بالیق لارین چؤخو قوجالاندا، شیکایت ایدیرلر کی یاشاییش لاری بوش بوشینا گئچیپ گدیب.
بیلمک ایسته ییرم گؤرم دوغوردان یاشاما ایله بیر کیچیک یرده گدیپ گلمک دی؟! قوجالماق اؤلمک دی؟!
هامیسی بودور؟!
یا بو دونیادا آیری بیر جور یاشاما دا وار
می؟!؟


 

و قسمتی دیگر از کتاب:

 

قسمتی از متن "بالاجا قارا بالیق":

آی دئدی: "سلام بالاجا قارا بالیق! سن هارا بورا هارا؟"

بالیق دئدی:"دونیانی دولانیرام"

آی دئدی:"دونیا چوخ یئکه دی. سن هر یئری دولانا بیلمزسن"

بالیق دئدی:"اوسسون، باشاردئغیم قدر دولانارام"


برچسب‌ها: ماهی سیاه کوچولو, بالاجا قارا بالیق, صمد بهرنگی, داستان ترکی
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۹۷ساعت 22:21  توسط م. مدنی  | 
  بالا