یه کتاب خووووب
 
 
خانه کتاب های خوب
 
 

آب نبات هل دار

به قلم: مهرداد صدقی

 

داستانی شیرین که قلم طنز مهرداد صدقی جذابیت آن را دو چندان کرده است.

این کتاب شروع خوبی برای علاقه مند شدن خودتان و یا فرزندانتان به مطالعه است.

 

محسن فرزند سوم و آخر خانواده ای در بروجرد است.

و داستان کلا از زبان محسن روایت می شود که شخصیتی بسیار بامزه و پر از شیطنت دارد.

مهرداد صدقی دوران کودکی و نوجوانی محسن در دهه شصت و اتفاقات مربوط به آن زمان را چنان جذاب و ملموس به تصویر کشیده است که بسیاری از اتفاقات و صحنه های برای افرادی که آن زمان ها را تجربه کرده اند کاملا آشناست

 

 

قسمتی از متن کتاب «آبنبات هل دار»:

اولین بار بود که کسی از آمدن نامه محمد خوشحال نشد. خبر داده بود که فعلا نمی‌تواند بیاید و آمدنش بنابه دلایلی به تعویق افتاده است. آقاجان چند بار نامه را بالا و پایین کرد. انگار شم پلیسی‌اش گل کرده بود. گفت: «احتمالا عملیاتی چیزی دارن؛ وگرنه هرجور بود می‌آمد.»           
ملیحه که از نیامدن محمد دلخور شده بود، سعی کرد از جنبه دیگری هم به ماجرا نگاه کند.    
- یعنی عملیات ان‌قدر واجبه؟ حالا برای ما یَم که نه، لااقل برای مریم که باید می‌آمد. طفلی خیلی بی‌تابی مکنه.
مامان هم خودش و بقیه را دلداری می‌داد. البته خود مامان هم ترجیح می‌داد محمد هرچه زودتر برگردد.
ملیحه با مشاوره مریم تصمیم گرفت هرطور هست محمد را برگرداند. برای همین مخفیانه برای محمد نامه نوشت و آن را به من سپرد تا پست کنم. اما من که تحریک شده بودم تا نامه را بخوانم، وقتی فهمیدم آن‌ها می‌خواهند به بهانه مریضی بی‌بی محمد را به خانه بکشانند؛ تصمیم گرفتم تا به جای این نامه، خودم برای محمد نامه‌ای بنویسم؛ اما هرچه فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید. عاقبت نوشتم که یک نفر به خواستگاری بی‌بی آمده و بی‌بی گفته تا محمد نیاید به کسی جواب نمی‌دهد.       
چند روزی گذشت و محمد تلفن کرد. رنگم پرید. خودم را زیر لحاف قایم کردم و یواشکی گوشه لحاف را بالا دادم تا ببینم چه اتفاقی می‌افتد. محمد می‌خواست با بی‌بی صحبت کند؛ اما ملیحه و مامان، بدون اینکه گوشی را به بی‌بی بدهند، می‌گفتند شرایط روحی بی‌بی برای صحبت مساعد نیست و فقط منتظر آمدن اوست. مامان هر چه را محمد در تلفن به او می‌گفت عمداً بلند بلند تکرار می‌کرد تا ملیحه و بی‌بی هم متوجه شوند و به او هم‌فکری بدهند.       
- ها، پس چی که راسته...یعنی چی که لازم نکرده؟ تو الان اگه بی‌بی ر ببینی چقدر برای آمدنت بی‌تابه!... مگه این‌جوری خیلی داره اذیت مشه... این حرفا یعنی چی محمدجان؟ ناسلامتی بی‌بی‌ته‌ها...        
محمد گفت حتی اگر یک درصد قرار بوده بیاید، آمدنش برای این جریان غیرممکن است. حتی به بی‌بی هم سفارش کرد باهمین شرایط بسازد. نه محمد می‌دانست جریان چیست و نه مامان و نه بی‌بی. همه به خصوص خود بی‌بی حسابی ناراحت شده بودند.
من که دیدم بی‌بی دارد به محمد و به خصوص به مریم بی‌گناه بد و بیراه می‌گوید، قبل از آمدن آقاجان، مجبور شدم حقیقت ماجرا را بگویم. مامان با عصبانیت سرم داد زد و هرچه فحش بلد بود و ردیف کرد. 
- بی‌شورِ نفهمِ اخمقِ ذلیل‌مرده خاک‌برسرِ... همین کاره که تو کردی؟!       
ملیحه هم ار فرصت سواستفاده کرد و یک پس‌گردنی به من زد و در رفت. تنها کسی که با من دعوا نکرد بی‌بی بود. بعد از دعوای همه، با مهربانی و در حالی که لبخندی بر لب داشت پرسید: «محسن، ای گلّه بخوری تو. مِگَم خواستگاره کی بود؟!»      
آقاجان که غیرتی شده بود، بعد از زدن پس‌گردنی و گفتن این مسئله که باید فردا دوباره موهایم را با نمره چهار بتراشم و از هفتگی هفته بعد هم خبری نیست، مجبورم کرد نامه‌ای برای محمد بنویسم و همه چیز را توضیح بدهم. کلاً آقاجان همیشه منتظر بهانه‌ای بود تا هم هفتگی‌ام را ندهد و هم موهایم را کچل کند. انگار کلید حل همه مشکلات عالم در کچل کردن من بود!


برچسب‌ها: ابنبات هل دار, مهرداد صدقی, طنز, دفاع مقدس
 |+| نوشته شده در  یکشنبه هفتم مرداد ۱۳۹۷ساعت 10:30  توسط م. مدنی  | 
  بالا